آرتینآرتین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

دونه انارم

شب یلدا

اولین یلدات مبارک گل گلدون من! نفس مامان اولین شب چله ی عمرتو خونه بابا اکبر و مامان مریم بودیم همه اهل و عیال هم بودن خاله مرجان خاله سمانه خاله کیانا با شووریاشون دایی محمد خانومش با پریا جونم خاله فاطمه و من و بابا مهدیت هم بودیم خیلی خوش گذشت از بس هله هوله خوردیم دل درد گرفتیم مامانی شما هم رو زمین نمیموندی از این بغل به اون بغل کلی حالشو بردی... راستی آخر شب هم خاله فخری با بچه هاش و آقاشون اومدن یه سر اونجا. پارسال شب چله که فال حافظ گرفتم خبر بارداریمو بهم داد دقیقا ماه بعدش باردار شدم اون موقع نه تو بودی نه گل پری خانوم ایشالا صد یلدا رو با خوبی ببینی زندگیم اینم عکسای اون شب     اینجام داری ...
11 دی 1392

نفس مامان 100 روزه شد...

سلام گل پونم! امروز شما بسلامتی صد روزت شد یعنی صد روزه که خدا بالهای یکی از فرشته هاشو کنده و پرتش کرده روی زمین تو بغل مامان مژگانش... شما در حال حاضر شدیدالحن آغون آغون میکنی و از خودت صداهای جور وا جور درمیاری. هرکی هم باهات حرف بزنه کلی ذوق میکنی. روحت واسه بابات پر میکشه آخه خیلی باهات بازی میکنه. تا میزارمت روی بالشت سرتو بلند میکنی و زور میزنی که پاشی. تازه یبار هم خودتو دمر کردی بلا. جغجغتو با دستت میگیری و بازی میکنی     ...
11 دی 1392

هوووورررررااااااااااا نینی خاله مرجان جونی

عسلم نفسم عشقم اینقدر خوشحالم که نگو ونپرس... خاله مرجان خبر داد که داره مامان میشه نمیدونی چه حالی شدم آخه خیلی براش دعا کرده بودم چون دوتا سابقه سقط داشت خودش خیلی نگرانه اما من میدونم همش الکیه و بچش صحیح و سالم بدنیا میاد تو هم براش دعا کن آخه خاله مرجان خیلی واسه ما زحمت کشیده یه جورایی برات مادری کرده...وقتی میایم خونه خودمون فرداش زنگ میزنه میگه دوباره کی میاین؟ میگه طاقت دوریه تورو نداره شما هم خیلی دوستش داری نمیدونی وقتی میبینیش چه ذوقی میکنی گل گلدونم .   ...
21 آذر 1392

واکسن دو ماهگی

آرتینم نزدیکه زدن واکسن دو ماهگیت رسیده بود انگار میخواستن منو دار بزنن انقدر نگران بودم با خاله مرجان جونی بردیمت واسه واکسن. خاله به من گفت بیرون باش تا شیرت تلخ نشه منم رفتم توی راهرو وایسادم اول قطره فلج اطفال برات ریختن اومدم ببینم چه خبره دیدم خانومه یه سرنگ دستشه گفتم اینو میخوای به بچه من بزنی گفت بله میخواستم برم ج......بدم اینقدر عصبی شدم خاله دوباره بیرونم کرد خلاصه وقتی صدای جیقت اومد تمام تنم میلرزید بدو اومدم تو دیدم داری گریه میکنی ولی زود آروم شدی آخه از قبل بهت استامینیفون داده بودم بعدشم رفتیم واسه قد و وزن که وزنت شده بود6/350 قدت هم 56 بود که گفتن عالیه. اومدیم خونه و شما شروع کردی به نق زدن خاله مرجان تا شب م...
21 آذر 1392

تربجه من در چهل روزگی

گل گلدون مامان شما امروز سه شنبه 7 آبان چهل روزت شد. ایشالا صد سالگیت مامانی من و خاله مرجان و شما رفتیم حموم چله خیلی هم خوش گذشت ایشالا حموم دامادیت مامانم... اینم عکساش         قربون قیافت برم من با اون رنگ متالیکت ...
9 آبان 1392

میوه زندگیم یکماهه شد!!!!

نفسم امروز یکشنبه بیست و هشتم مهرماه بود اونماه اینموقع شما زندگی مارو بهاری کردی. چه لذتی داره با تو بودن... امروز دقیقا ساعت 10 دقیقه به 3 بابا مهدیت sms داده که عشقم میوه زندگیمون یکماهه شد.عاشقتونم.... واقعا سوپرایز شدم آخه بابایی زیاد مناسبتهارو یادش نمیموند.. تو چه کردی با ما دلبندم. ایشالا صد سالگیت ...
29 مهر 1392

هیولای ختنه

جیگیلی مامان بیست و سه روزت بود که با خاله مرجان بردیمت بیمارستان واسه ختنه کردنت. از قبل راجع بهش خیلی تحقیق کردم که چه زمانی و چه جوری بهتره برات. فهمیدم که باید قبل از 2 سال انجام بشه که توی ذهنت نمونه .بابا مهدی که میگفت بذار بزرگ بشه براش جشن بگیریم. خلاصه یکشنبه 20 مهر رفتیم بیمارستان و پس از پذیرش بردنت توی اتاق عمل. خاله مری نذاشت من بمونم اونجا من رفتم بیرون ولی همینکه صدای گریتو شنیدم انگار جیگرمو آتیش زدن. میخواستم برم دکترو بزنم له کنم سنگ دلو. بعد یه ربع که دادنت به خاله مرجان منم اومدم بغلت کردم جفت انگشتای منو فشار میدادی و گریه میکردی. وقتی خاله مرجان گفت با دیدن اون شالشو سفت چسبیدی و روی گونه هات پر اشک بود میخواستتم بم...
29 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دونه انارم می باشد